اشعار حسن زرنقی

  • متولد:

صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است   / حسن زرنقی

مسلمان سوخت از این داغ سنگین، نامسلمان هم 
مگر جور و جنایت می کند اینگونه، انسان هم؟!

دوباره شمر راه آب را بر خیمه ها بسته ست
نمی بارد چرا بر غنچه های تشنه باران هم؟!

ببین کودک کشی ها را در این میدان و باور کن
که هرگز دین ندارند این یزیدی ها و وجدان هم

بگو دلگرم باشد آنکه می لرزد دلش گاهی 
سیاست همچنان در اختیار ماست میدان هم 

بگو این روزها ناگاه چون طوفان الاقصی  
پریشان می کنیم این جمع شیطان را پشیمان هم 
 
شکوفه می دهد همپای باغات فلسطینی
دوباره باغ زیتون در بلندی های جولان هم 

رهایی تو را ای قدس بی تاب اند و می خواهند  
بیایند و برایت جان دهند از نو شهیدان هم 

تو تنها نیستی ای قلب مجروح زمین! با تو.... 
دلش خون است جمهوری اسلامی ایران هم
 
صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است  
به زودی می رود از کوچه باغت این زمستان هم
 

276 3 5

وطن برای تو دلهای دردمندان بود / حسن زرنقی

ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو

چگونه زیسته بودی مگر؟! که از دنیا
نبود گرد تعلق به روی دامن تو 

نه پشت میز نه بر روی منبرت دیدیم
فدای در دل آتش خطابه خواندن تو  

چقدر دیر تو را دوستان شناخته اند 
چقدر خوب تو را می شناخت دشمن تو

وطن برای تو دلهای دردمندان بود
قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو

چه کرد با تن صدپاره ی تو آتش خصم
که عطر کرببلا می وزد ز مدفن تو

به روی خاک فقط دست غرق در خونی
برای بیعت ما مانده بود از تن تو 
 

253 0 5

وطن برای تو دلهای دردمندان بود / حسن زرنقی

ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو

چگونه زیسته بودی مگر؟! که از دنیا
نبود گرد تعلق به روی دامن تو 

نه پشت میز نه بر روی منبرت دیدیم
فدای در دل آتش خطابه خواندن تو  

چقدر دیر تو را دوستان شناخته اند 
چقدر خوب تو را می شناخت دشمن تو

وطن برای تو دلهای دردمندان بود
قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو

چه مانده بود از آن جسم پرپرت آن روز 
چه را کشیده به آغوش حال مدفن تو

به روی خاک فقط دست غرق در خونی
برای بیعت ما مانده بود از تن تو 
 

411 0 3.75